خب بذار کمالگرایی رو کنار گذاشته و بهدنبال موضوع خفن برای نوشتن نباشم. یه نقل قولی هست که میگه اگه فیلم عاشقانه افتضاح میخوای، After رو ببین. اگه عاشقانه خوب میخوای، Before رو ببین! اولی رو ندیدم اما برمیاد که مثل فیفتی شیدز باشه.
دومی اما! دومی اما! داستانش سادهست و این سادگی شاید پررنگترین نکته فیلمها باشه. عشق بین دو کاراکتر کم کم و از دلیل سادهای مثل «اینکه از صحبت کردن با تو خوشم میاد» شروع میشه. عمده فیلم هم به گفتگو میگذره و به قولی «تا مرد (فرد) سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد»
توی این سهگانه خبری از پسر بدنساز مغرور و خشن یا میلیاردر قدرتمند و دختر شیطون و لوند نیست. هر دو طرف ظاهر معمولی دارند و حرفهاشون رو محکم و دور از تعصب میزنن. شنونده هستن و به دقت حرفهای طرف مقابل رو گوش میدن.
کادوی گرون قیمت جواهر یا حمایت پوشالی از دختر جلوی بقیه رو تو این فیلم نمیبینیم. سفر به هر نقطه از دنیا با هواپیمای فرست کلاس یا غذاخوردن تو رستوران بالاشهر جاش تو این فیلم نیست.
همه چیزی که تو before میبینیم، قدمزدن و صحبت کردنه. شاید این دوتا چیزی باشه که ما رو از حیوان و گیاه جدا میکنه. انسان همیشه متحرک بوده و در ارتباط با دیگران معنا شده. در نگاهی فرامتنی، قدمزدن و حرفزدن شاید تنها چیزهایی باشه که ما نیاز داریم.
دیالوگها ابدا دمدستی، کلیشهای و حوصله سربر نیست. راجع به موضوعات مختلف روانشناسی، فلسفه، علم و فانتزی صحبت میشه، در حالیکه بیانشون کاملا فهمپذیر و روونه. هیچکدوم از گفتن نظرش نمیترسه و نگران این نیست که شاید طرف خوشش نیاد.
نکته جالب دیگهش، تلاشیه که دو طرف در ۲۰ درصد مواقع برای خوشایند طرف مقابل میکنن. طوری که پسر از موضع مردونه و قدرتمند پایین میاد و حرفهای طنز میزنه یا دختر از موضع باهوش و مستقل پایین میاد و خودش رو مظلوم و وابسته نشون میده.
این اتفاق بیشتر در مواقع بحرانی احساسی یا دلخوری و کشمکشها پیش میاد که نشون میده دو طرف همینطوری عشق خالص و پاک ندارن. اونا هم باید براش رابطهشون تلاش کنن و گاهی ضعیف باشن، کمک بخوان و دعوا کنن. رخدادی که توی دوستیهای عمیق هم میبینیم.
خلاصه که چه سهگانه جذابی بود! بعد اون هم «نیمهشب در پاریس» از وودی آلن رو دیدم و فهمیدم چرا این نابغه واسه فیلمنامه این اثر، اسکار گرفته. باید بیشتر تو سینمای وودی آلن غور کنم.