امروز ولنتاین بود و مثل هرسال واسه من تفاوتی با روزهای دیگه نداشت. کلا روزهای مناسبتی اهمیت خاصی نداره واسم. یه بار یادمه با یه دختری قرار گذاشتم دوستانه، یعنی دیت و عاشقانه و اینا نبود، بعد یهو گفت اون روز که ولنتاینه! گفتم خب مگه تو سینگل نیستی؟ گفت خب شاید اتفاقی افتاد، کادویی دیتی چیزی :))) امید به زندگیشو دوست داشتم. نمیدونم به خرسی، پکی، شکلاتی چیزی رسید یا نه.
من هیچ وقت با عشقای افلاطونی شعر و داستانا کنار نیومدم. از اونا که باید اونقدر زجر بکشی که مسلمان نشنود کافر نبیند! خیلی چرته به نظرم. شاید به همین خاطره که تا حالا چیزی دستگیرم نشده. ولی خب فرض کن دو نفر از هم خوششون بیاد و عشق ایدهآلشون رو با هم بسازن. یه رابطهای رو از صفر بیارن بالا. چقدر قشنگتره!
حالا چرا دارم اینا رو میگم؟ چون خیلی تجربه دارم ? نه شوخی کردم من به اصطلاح «مربیا تو زمین نمیرن» معتقدم. اصلا میخواستم درباره سگای آبی و جنگل کتانجک و توتیای دریایی بنویسم ?
توتیای دریایی مثل ملخ به اکوسیستم گیاهی کتانجک در زیر دریا حمله میکنه و اونا رو از بین میبره. پوشش گیاهی که واسه ماهیها خیلی اهمیت داره، ولی کاری ازشون برنمیاد. این جاست که سگ آبی مثل سوپرمن با این قیافه ? وارد عمل میشه و واسه سیرکردن شکمش، میشینه توتیای زیر دریا رو به نیش میکشه. اینطوری چرخه اکوسیستم اون منطقه سالم میمونه، تاداااا!