امروز که نه، اما امشب دچار یاس ناشی از احساس بیارزشی در سازمان شدم!
قبل از اینکه آدم استخدام بشه خیلی به عدد حقوق یا بیمه و مزایایی که ممکنه دریافت کنه اهمیت میده. بااینحال، به مرحلهای میرسه که میگی خب حقوق خوبه، تسهیلات خوبه، فلان چیز خوبه، همکارا بینظیرن، اما انگار اینا همهچیز نیستن.
از خودت میپرسی چه چیزی به سازمان اضافه کردم؟ به اندازه هزینهای که برای سازمان دارم و بیشتر، ارزش هم خلق کردم؟ من نباشم چه اتفاقی میفته؟
از دلایل چنین احساساتی احتمالا بشه به شفافنبودن شرح شغلی، تفویضنشدن (delegate) یکسری کارها، نبود ارزیابی و بازخورد، بروکراسی طولانی، محوشدن ایدهها در فضای شرکت و شاید آنبورد ناقص سازمانی اشاره کرد.
البته، بخوای نسخه پرفکت اینا رو تجربه کنی باید به سازمانهای رویایی بپیوندی که شاید تو مشهد اصلا پیدا نشن! توی شرکت اینقدر اتفاقات ریز و درشت میفته که یکسری چیزها داخلش گم میشه.
یکی از نقاط امن و پناهگاههای ذهنیم در این روزها، پروژههای شخصیمه که نه پرفکتن، نه پولساز و نه حتی مستمر. ولی احساسات خیلی خوبی رو بهت میدن که توی هیچ شرکت و سازمانی پیدا نمیکنی.